حمام شعر

سرور شپش زده
جوش ترکیده زیر، زیر پیرهنه بغل پاره ی پدری
بوی عرق و بلوغ
اطاق تاریک
هوس نوشتن
پاک کن خراب است
جکوزی قات زده

اعتیاد

رگ گم شده
تزریق
فضا نوردی را دوست داری ؟
بمب افکن های پند آموز tv
بدنم کرخت
اعتیاد نوشتن
کاغذ گم شده آست

سردرد

انفجار سرخ پشت جبهه چشم
ضربان سر ترکان نبض
ارتفاع نباید کم شود
سرعت گیر ممنوع
میگرن ؟
سینوزیت
هوس ارضا نشده روح
استرس ممنوع
سرما ، گرما نه . همیشه معتدل

از این بالا
زمین نقاب ابر اگین اش را به تو نشان می دهد
باز به دیدارش شتابانی ؟

پرواز - بازگشت

کمربند بسته
no smoking
پشتیه صندلی در حالت ایستاده

زمین در انتظار است
رهایی نیست
هیچ آغازی را از پایان گریز نیست
و هیچ پرواز را از فرود
و هیچ رهایی را از اسارت
اسیر را چه معنا میکنی
اسیر زمین یا آسمان فرق ندارد
اسیر ، آزاد نیست
همچو آزاد که هیچ وقت ، آزاد نیست

خاک های بر سر
من بازگشته ام
از همان راه رفته یا نرفته ، فرق ندارد
هیچ چیز فرق ندارد
زندگی یعنی همین بی تفاوتی مقابله تکرارها

دلتنگی

سرم درد میکند
ابرهای نزدیک می گویند
ما هم پر دردیم
چیزی نیست
دلتنگی زمین است و خاک

خواب رویاها

لاجوردی آسمان
همگین با نارنجی پاییز خورشید
داستانم باز ، سرم پایین
شهر نقشه گشته
هوا نمناک و سرد
من رهایی را مز مزه میکنم

د ررررررررررررررررررررررررررررررررر

صدای ساعت شب بیدار
صبح با همه چهره های شرم انگیز و هواس انگیز
من دلم خواب کشیده است
کدام کافی شاپ این را سرو می کند
روز تمام شد
و من هنوز گشنه ی خواب رویاها

پرواز



موتور ها روشن
اوج می گیرد
سر گیجه
گوش ها گرفته
حال خوشی است
بی وزنی
آسمان تو را میکشد به سوی خود

من از زمین رها شده ام ؟
زمین دور
خانه کوچک
آدمها مور گونه می جنبند
ابرها نزدیک
دستم را دراز می کنم
یک مشت ابر چیدم
خورشید به موازاتم غرورب می کند

زمین دور است ولی من هنوز اسیر زمین
زمین با آغوش باز تابوت هایش


تمرین های مکرر
استاد با جدیتی مذحک در فهم اصول معلق
شب اوّل رهایی کس می پرسد 2 با 2 چند میشود ؟

برگهایم زیر پای رهگزران ناله می کند
اگر دستت می رسد !!
صورت خشک و سرما زده ام را دریاب


کلاس

کلاس شروع
استاد پر حرف است
blue tooth عشوه های
فک خری پر کف
نهار من امروز اشغال بود
سیگار چسبید
معرفت هنوز هست

عروسک بازی

قلقلک نوشتن
از یاد رفته ای
نمی خواهم بازگشتت را
عروسک بازی را بلد شده ام
گاهی هم دکتر بازی را


دگالنشور تیک
مادر درد
پدر خوشحال
من گریه
چشم باز
آفتاب بیدار
زندگی شروع

دگلنشور تاک
مادر گریه
پدر گریه
من خفته
چشم بسته
آفتاب خاموش
زندگی پایان


پی نوشت :
دگلانشور : همون دکمه هه هست رو دوربین عکاسی که وقتی فشارش میدی عکس گرفته میشه
آفرین بچه خوب
راستی من همیشه املام ضعیف بوده   

باران


هوا نشخوار می کنم
و علف را زیر پاهایم له
من از رفتن بازگشته ام
اکنون آسمان من را نگاه میکند
همچو گاو میشی که میخواهد به گوساله اش شیر دهد
من محتاج بارانم
بارن بارن

اتوبان

اتوبان های شهر شما گوشهایم را میگیرد
دلم هوس دشت های سبز پر علف بچگی کرده است
یک شکم سیر علف پر نشخوار

بالا

بالای شهر
بالاترین طبقه
بیشترین پا در پرواز
همه به بالا می روند

دیروز دختر بچه ی گرسنه به نانی می گفت : خدا همیشه با بالایی ها هست
راستی تو میدانی خدا کجاست ؟

شعر تکراری


حوصله شعرم سر رفته است
شعر خواندنم نیز به همین رسم
شعر : همین شعر همه خوان و تکراری
پایان شعر کجاست
آغازش یادم نیست
وزن و قافیه نداشت و بند اسارت نکشید
حوصله زندگی ام سر رفته است
زندگی: همین شعر همه خوان تکراری

نمی دانم

صندلی خالی     انتظار        تصاویر تکراری            

آدمک ،  بازیگر           اختیار  ،  جبر          

 چه گونه باید زیست ؟ کس نمی داند       و نمی دانم ، تکراری ترین تصویر زندگی

زخم سر باز

یک زخم سر باز

هوس یک پشه

خیابانی ، صدای خش خش پاییز ، زیر چرخهای بی اعتنایی

من میروم

هوس یک مرگ مرا به سوی خویش می کشد

فیلم

غروب بی حس پاییز

بادی سرد

صدای تیک تاک عصای پیر مردی منتظر

مادری مضطرب

فرزندی پر گریه

ایستگاه خلوت است

قطار بدون تاخیر

صدای سوت

ایستگاه خالی

صدای شکستن استخوانی زیر سوت دوّم گم می شود

رفتن آسان است

..........................

تصویری از یک فیلم

فیلم ها واقعی اند ؟

چای

یک لیوان پلاستیکی

هندل باید زد تا چایی رنگ بیاید

میخواهم یک سیگار تازه نفس روشن کنم

مگر این باد مزاحم میگذارد ؟

نفس با دود

آه ، حالم از نگاه این مانکن ها به هم می خورد

میکشم یک نخ با چای

اتوبوس

 مستقیم فقط میرود

تنم میلرزد ، از پستی و بلندی جاده

صندلی کناری ام خالی است

باریکه آفتاب بر چشمم میبارد

صدای مزاحم نجواها ، یکنواخت دور موتور را می شکند . گاهی هم دنده ای و معکوسی

من دارم میروم

 

زنده ولی مرده


یخچال میخواهد استفراق کند
و مستراح بوی شاش پسر بچه 12 سالیه ای را میدهد که مادرش به او یاد نداده که بنشیند بر سنگه افکار

ذهن من کثافت زده ی ایام است
و بدنم پر از کرمهای درشت خال دار
که صبر ندارند تا من بمیرم

من گویی زنده ولی مرده ام

امروز اطاقم را عوض کردم
از ان محبس همیشه بی نور بی هوا نجات یافتم
اینجا پنجره رو به حیاط باز میشود و خورشید تا آخرین لحظه روشنی اش میهمان اطاق میماند
پنجره با دیافراگم باز نور میگیرد 
و شاتر روی B قفل شده است
و سوژه این عکس منم  .من سفیر تنهایی زمین با یک صندلی در برابر خورشید
اکنون سایه ی خود را له کرده ام
و با لبخندی که نمی دانم سرچشمه اش از کدامین کوه نیرو می گیرد نشسته ام 
دیروز نگران بودم از غم دوستی که نان برایش گران می نماید و من هر چه می کردم، نمی توانستم دستش را محکم تر بگیرم
هنوز میخواهم دستش را محکم تر بگیرم ولی نگران نیستم
زیرا دستی خواهد آمد که دست هایمان را گره زند نور بپاشد
بر تن تازه جان گرفته ی منه رها شده از غربت غار تاریک

 

نان غفلت

هوای نیمه سرد پاییز
افتاب ملایم بر تن درختان
برگهای خسته از نوازش باد

آرام بر زمین فرو می آیند

صدای عبور عابر خسته
صدای خش خش پیر مرد جارو به دست که می خواهد پاییز را از تن خیابان پاک کند
دل آدم را حسابی به غربت زمستان خوش میکند
به وسعت سرما از پشت پنجره ی مه گرفت
به شلغم خوردن در بستر سرما خوردن

فصول دل خوش کنک به زندگی همه می آیند و می روند

وهمه آمده اند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

همه چیز در پیرامن تو


این نصیحت های پدر بزرگ تسبیح به دست ذکر به لب تاریخ چشیده ام است

ولی در انتهای نصیحت هایش نمی گوید این نان به غفلت خوردن چیست
و من در جهل سیری از نان می مانم