صندلی خالی انتظار تصاویر تکراری
آدمک ، بازیگر اختیار ، جبر
چه گونه باید زیست ؟ کس نمی داند و نمی دانم ، تکراری ترین تصویر زندگی
یک زخم سر باز
هوس یک پشه
خیابانی ، صدای خش خش پاییز ، زیر چرخهای بی اعتنایی
من میروم
هوس یک مرگ مرا به سوی خویش می کشد
غروب بی حس پاییز
بادی سرد
صدای تیک تاک عصای پیر مردی منتظر
مادری مضطرب
فرزندی پر گریه
ایستگاه خلوت است
قطار بدون تاخیر
صدای سوت
ایستگاه خالی
صدای شکستن استخوانی زیر سوت دوّم گم می شود
رفتن آسان است
..........................
تصویری از یک فیلم
فیلم ها واقعی اند ؟
یک لیوان پلاستیکی
هندل باید زد تا چایی رنگ بیاید
میخواهم یک سیگار تازه نفس روشن کنم
مگر این باد مزاحم میگذارد ؟
نفس با دود
آه ، حالم از نگاه این مانکن ها به هم می خورد
میکشم یک نخ با چای
مستقیم فقط میرود
تنم میلرزد ، از پستی و بلندی جاده
صندلی کناری ام خالی است
باریکه آفتاب بر چشمم میبارد
صدای مزاحم نجواها ، یکنواخت دور موتور را می شکند . گاهی هم دنده ای و معکوسی
من دارم میروم
امروز اطاقم را عوض کردم
از ان محبس همیشه بی نور بی هوا نجات یافتم
اینجا پنجره رو به حیاط باز میشود و خورشید تا آخرین لحظه روشنی اش میهمان اطاق میماند
پنجره با دیافراگم باز نور میگیرد
و شاتر روی B قفل شده است
و سوژه این عکس منم .من سفیر تنهایی زمین با یک صندلی در برابر خورشید
اکنون سایه ی خود را له کرده ام
و با لبخندی که نمی دانم سرچشمه اش از کدامین کوه نیرو می گیرد نشسته ام
دیروز نگران بودم از غم دوستی که نان برایش گران می نماید و من هر چه می کردم، نمی توانستم دستش را محکم تر بگیرم
هنوز میخواهم دستش را محکم تر بگیرم ولی نگران نیستم
زیرا دستی خواهد آمد که دست هایمان را گره زند نور بپاشد
بر تن تازه جان گرفته ی منه رها شده از غربت غار تاریک
هوای نیمه سرد پاییز
افتاب ملایم بر تن درختان
برگهای خسته از نوازش باد
آرام بر زمین فرو می آیند
صدای عبور عابر خسته
صدای خش خش پیر مرد جارو به دست که می خواهد پاییز را از تن خیابان پاک کند
دل آدم را حسابی به غربت زمستان خوش میکند
به وسعت سرما از پشت پنجره ی مه گرفت
به شلغم خوردن در بستر سرما خوردن
فصول دل خوش کنک به زندگی همه می آیند و می روند
وهمه آمده اند تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری
همه چیز در پیرامن تو
این نصیحت های پدر بزرگ تسبیح به دست ذکر به لب تاریخ چشیده ام است
ولی در انتهای نصیحت هایش نمی گوید این نان به غفلت خوردن چیست
و من در جهل سیری از نان می مانم