یلداهای انتظار

یلدا که می آید با گیسوی سیاه بلندش خاطرات انتظارت باز زنده می شود
یادت هست تو هنوز رفتنت را ؟
یاد می آوری ، آنگاه که گفتی بی تو نیز می توانم بروم ؟
یادت هست رفتنت را ؟ یادت هست ؟

از یاد نبرده ام گریه های زیر باران را
گریه های بی همگان را
یادت هست ؟ نمی دانم

اکنون وطن من را ترک گفته ای
ولی دریغ نمی دانی وطن غربت گشته بی تو

شعارهای اپیدمی می دهم اناگر
ولی تو را دور از همه ی ، همه گیر های عالم دوست داشتم
یادت هست ؟ نمی دانم

ولی من به یاد دارم
در بهار آمدی . تابستان رفتی
یلداها انتظارت را کشیدم
ولی نیامده رفتی
ولی نیامده رفتی

زیاده گویی میکنم از غم های گذشته
استاد می گفت به تکرار میرسی وقت پر حرفی
غم روزهای بی تو

خیلی وقت است رفته ای
میهمان زیاد داشته ام
میزبان بدی نبودم
ولی میهمان ها دل زنک اند
دل بریده از اشتیاق

حس رفتن با چمدان کهنه در جاده ی خلوت
مثل فیلم های تکراری
همه چیز مثل هم است و بی فرق
من دیگر انتظار را نمی کشم

شاید بیایی
یا یکی دیگر بیاید
باز نمی دانم
ّ
الان حس تکرار خاطرات گذشته چشمانم را بارانی کرده
و یلدای دی نقاب خوبی است

دیدار

یک پا از صندلی عقب پیاده می شود
آرام می ایستد و پالتوی چرم اش را می پوشد
یقه خز غیر خزش به گردن کشیده اش نوازش می کشد
هنگام راه رفتن محور پاشنه کفش نمی لرزد

در به آرامی باز می شود
صندلی کنار من پر شده است
دستکش جیرش را با دندان سفید می کشد

رد رژ به سپیدی light
و جام نیمه خالی
ته سوخته های قهوه ای
لبم مزه رژ میدهد

انگار وقت رفتن است
و دو چراغ قرمز در مه گم می شود

...


دستمال کاغذی مچاله روی زمین گریه میکند
صدای جیر جیرک در
نور به تاریکی کف و سقف می تابد
دستی سرد و گرم کننده به گونه ام می لغزد
و با دستمل گلدوزی شده آرام نوازش می کند خشکی پاییزم را

سردرد


چشمان فراری از حدقه
شقیقه های میگرن دوست
آبشار بینی
حس دوست دشتن آش رشته در پس ویترین بارانی پنجره
استراحت لازم
تصویر تکراری از ناگفته ها
بوی عطری تازه می خواهد مشام

خوردن سرما


غار منفجر شده صورت
صدای تیک تاک دینامیت
همه جا سیاه
نور مزاحم
سفیدی به آشوب میکشدت
و سیاهی التیم میدهد
کدامین پتک درد اور تو را میهمان کرده اند

صدای کفش پاشنه بلندی و عطری مستانه
تو را از ندیدن پشیمان میکند
یعنی باز می آید؟

...

ساعت روی مچم ویبره می رود
استاد می گوید وقت تمام شد؟
هفته آینده مبحث ناگفته ها
ازدحام پشت در ممنوع

خواب

خمیازه اسب ابی شاخ قشنگ
اکسیژن
به خواب خوش آمدید

ورود مجردها ممنوع
لژ خوانوادگی
پزیرایی با موسیقی زنده
از دادن قلیان به خانم ها معزوریم
حجاب شما نشانه شخصیت شماست
حد اکثر مدّت پزیرایی 1.5 ساعت
ورودی رایگان
حداقل سرویس 5000 تومان
15% حق سرویس

چوب در خمیازه تمساح مجرد
خواب ممنوع

تیک آف نوشتن

قرمز
1 2 3
چراغ سبز
تیک آف نوشتن
خودکار از تکرار فراری
خطوط ممتد : سبقت ممنوع
مقطع تا پایان

استفراغ قلم


چراغ خواب مهربان
حد فاصله خواب و بیداری
قلم در جیب جلویم رخ زده است

خود نویس سر شر از نوشتن
کاغذ مناسب پیدا نمی شود
اه ... باز که پریهنت رو جوهری کردی

حمام شعر

سرور شپش زده
جوش ترکیده زیر، زیر پیرهنه بغل پاره ی پدری
بوی عرق و بلوغ
اطاق تاریک
هوس نوشتن
پاک کن خراب است
جکوزی قات زده

اعتیاد

رگ گم شده
تزریق
فضا نوردی را دوست داری ؟
بمب افکن های پند آموز tv
بدنم کرخت
اعتیاد نوشتن
کاغذ گم شده آست

سردرد

انفجار سرخ پشت جبهه چشم
ضربان سر ترکان نبض
ارتفاع نباید کم شود
سرعت گیر ممنوع
میگرن ؟
سینوزیت
هوس ارضا نشده روح
استرس ممنوع
سرما ، گرما نه . همیشه معتدل

از این بالا
زمین نقاب ابر اگین اش را به تو نشان می دهد
باز به دیدارش شتابانی ؟

پرواز - بازگشت

کمربند بسته
no smoking
پشتیه صندلی در حالت ایستاده

زمین در انتظار است
رهایی نیست
هیچ آغازی را از پایان گریز نیست
و هیچ پرواز را از فرود
و هیچ رهایی را از اسارت
اسیر را چه معنا میکنی
اسیر زمین یا آسمان فرق ندارد
اسیر ، آزاد نیست
همچو آزاد که هیچ وقت ، آزاد نیست

خاک های بر سر
من بازگشته ام
از همان راه رفته یا نرفته ، فرق ندارد
هیچ چیز فرق ندارد
زندگی یعنی همین بی تفاوتی مقابله تکرارها

دلتنگی

سرم درد میکند
ابرهای نزدیک می گویند
ما هم پر دردیم
چیزی نیست
دلتنگی زمین است و خاک

خواب رویاها

لاجوردی آسمان
همگین با نارنجی پاییز خورشید
داستانم باز ، سرم پایین
شهر نقشه گشته
هوا نمناک و سرد
من رهایی را مز مزه میکنم

د ررررررررررررررررررررررررررررررررر

صدای ساعت شب بیدار
صبح با همه چهره های شرم انگیز و هواس انگیز
من دلم خواب کشیده است
کدام کافی شاپ این را سرو می کند
روز تمام شد
و من هنوز گشنه ی خواب رویاها

پرواز



موتور ها روشن
اوج می گیرد
سر گیجه
گوش ها گرفته
حال خوشی است
بی وزنی
آسمان تو را میکشد به سوی خود

من از زمین رها شده ام ؟
زمین دور
خانه کوچک
آدمها مور گونه می جنبند
ابرها نزدیک
دستم را دراز می کنم
یک مشت ابر چیدم
خورشید به موازاتم غرورب می کند

زمین دور است ولی من هنوز اسیر زمین
زمین با آغوش باز تابوت هایش


تمرین های مکرر
استاد با جدیتی مذحک در فهم اصول معلق
شب اوّل رهایی کس می پرسد 2 با 2 چند میشود ؟

برگهایم زیر پای رهگزران ناله می کند
اگر دستت می رسد !!
صورت خشک و سرما زده ام را دریاب


کلاس

کلاس شروع
استاد پر حرف است
blue tooth عشوه های
فک خری پر کف
نهار من امروز اشغال بود
سیگار چسبید
معرفت هنوز هست

عروسک بازی

قلقلک نوشتن
از یاد رفته ای
نمی خواهم بازگشتت را
عروسک بازی را بلد شده ام
گاهی هم دکتر بازی را


دگالنشور تیک
مادر درد
پدر خوشحال
من گریه
چشم باز
آفتاب بیدار
زندگی شروع

دگلنشور تاک
مادر گریه
پدر گریه
من خفته
چشم بسته
آفتاب خاموش
زندگی پایان


پی نوشت :
دگلانشور : همون دکمه هه هست رو دوربین عکاسی که وقتی فشارش میدی عکس گرفته میشه
آفرین بچه خوب
راستی من همیشه املام ضعیف بوده   

باران


هوا نشخوار می کنم
و علف را زیر پاهایم له
من از رفتن بازگشته ام
اکنون آسمان من را نگاه میکند
همچو گاو میشی که میخواهد به گوساله اش شیر دهد
من محتاج بارانم
بارن بارن

اتوبان

اتوبان های شهر شما گوشهایم را میگیرد
دلم هوس دشت های سبز پر علف بچگی کرده است
یک شکم سیر علف پر نشخوار

بالا

بالای شهر
بالاترین طبقه
بیشترین پا در پرواز
همه به بالا می روند

دیروز دختر بچه ی گرسنه به نانی می گفت : خدا همیشه با بالایی ها هست
راستی تو میدانی خدا کجاست ؟