پنجره

حس مرگ داره بهم دست میده
گمون کنم علتش هوای خفه این غار باشه
به جهنم
مرگ هم یه چیز غیر تکراری هست
می خوام با خودم تو پنجره برم ،
چه لذتی هست به آزادی هوای خنک بالکن پیوستن
از مرگ نمیترسم ، میترسم اونجا بد تر از اینجا باشه
پاک خل شدم

دوربینم رو که دزدیدن انگار که عینکم افتاد و شکست
دیگه هیچ عینکی به چشمم نمیاد

خودم ، خودمو نمیشناسم
اگه دروغ آینه نبود، الان قیافم هم یادم رفته بود،مثل جدول ضرب

پام رو از قاب در بیرن نذاشتم
همین خونه تاریک بیشتر منو درک میکنه
دیواراش مثل دوستانی با مرام باهام حرف میزنن

خلاصه پاک قاطی دارم میکنم
منظورم سیمانو خاک برای ترک سرم هست
آخه برای دیوار یه نقاب به شکل پنجره کشیده بودم

...

سرم درد میکنه
مثل دلم

وقتی که بچه بودم ظهر تابستان کوچه آرامش نداشت از دست صدای نجوایم
مرد همسایه ی زیرپیرهن پاره بهم گفت :مگه دلت درد میکنه بچه این جور داد میزنی
من داشتم برای خودم آواز میخوندم

الان هم دلم درد می کند
مثل سرم

بازپرس بهم میگه : مگه سرت درد می کرد که هوس آزادی کردی
زندون سردردت رو خوب میکنه
من داشتم از آزادی می خوندم

آرزو

بعضی شبا که میخوام بخوابم آرزو میکنم کاش هیچ وقت دیگه صبح نشه 

کاش هیچ وقت این آفتاب با یه لبخند مسخره و ملیح نیادو
مهمون این حیاط یخ زده نشه

کاش هیچ وقت دیگه روزی برای شروع کردن شروع نشه 

کاش هیچ وقت دیگه صبح نشه

انتخاب واحد

روز مرگی های تکراری باز به یک نقطه دردناک نزدیک می شود
بابام میگه دانشگاه داره شروع میشه ، ناراحتی؟
میگم دانشگاه خوبه فقط امتحاناش هست که تو رو می خواد به سیخ بکشه !!!
رنجی است بسیار بزرگ،
بزرگ و مسخره آنگاه که امتحان تو را آن قدر دوست دارد که صبر نمی کند،می خواهد تو را زود تر ببیند و شب وصالش چه زیباست و انسان چه زیبا ازخود پشیمان میشود

درس خواندن هم مثل آواز خواندن ، رمان خواندن و مثل بقیه خواندن های دیگر ،
ولی این کجا و آن کجا !؟ فرق از زمین هست تا زیر زمین

ترجیح می دادم کلاس آواز بروم و هر جلسه تمرینهای آوازم را خوش خط بنویسم تا گزارش کارهای آزمایشگاه فیزیک یا بقیه درس های مزخرف کامپیوتر ُُ،،
که هیچی هم از هیچ کدومشون نفهمیدم

درس نخوندن با استرس های جان کاهش خیلی سخت تر از درس خوندنه اینو از روز اولی که رفتم رو نیمکت آخر کلاس اول ابتدایی نشستم می دونستم یا حداقل بهم گفته بودند ولی هنوز هم که هنوز  ، نتونستم بهش عمل کنم 
(( بچه جون همون روزی که درس میدن بیا بشین درست رو بخون))
 میدونم خیلی مسخره هست  البته کاش غم روزمرگی فقط همین بود .این یه نقطه کوره .. به قول یه بدبختی  ((اگر دردم یکی بودی چه بودی ))
حالا خلاصه جونم براتون بگه داره کم کم درس و بحث و کلاس و استاد شروع میشه من بازم یادم میره که همون روز که استاد مبارک میان و تخته رو سیاه میکنن و ما هم جزوه ، بیام و بشینم و درس بخونم ، و شب امتحان هم گیج میزنم و دوباره در پشیمانی ایام رفته از دست برای فرداها به خودم قول میدم .
می بینید چقدر تو روزمرگی غوطه وریم که براش این جور دل میسوزونیم

خلاصه منم مثل بقیه باید این رسم  ، این تکرار  رو  تکرار کنم
شما یادتون باشه یادوری کنید
البته شما که کسی نیستید
بیشتر از همه خودم به وب لاگ سر میزنم که نظرا رو بخونم ولی کسی نظر نمیده
خیلی وقته تو این بن بست کسی پیداش نمیشه
اگر هم کسی میاد یا می خواد تبلیغ کنه یا بگه  به به  و  چه چه ، اینم یه جور سطحی نگری به روزمرگی های مردم هست
جز اندک شماری کس نیست با من هم صدا،
گرچه کلاس آواز تمرین هاش نوشته شده
ولی وای به حال بقیه کلاس ها

من رفتم انتخاب واحد
انتخاب استاد
انتخاب مصیبت
انتخاب تکرار

جمعه تکراری

از پنجره به بیرون نگاه میکنم
هوا گرفته است و خورشید هنگامه ی غروب از پس ابرهای خاکستری پنهان است
صدای سکوت به وضوح شنیده میشود
گاهی هم زوزه بادی در سرسرای خلوت
من حوصله ام سر رفته است وآتش تنهایی را نمی توانم کم کنم ملاغه هم نیست که از ظرف وجودم حوصله ام را خالی کنم
جمعه با هوای گرفته و زجر آورش و عصر بی تحرکش که آدم و به شب دلخوش میکنه
در پس هفته های تکراری جمعه ها مثل یه ناسزا هستن
که تحملش سخت تر از اونه که فکرش رو میکنی، حتی از کتک خوردن سخت تر
این آفتاب داره کم کم پایین و پایین تر می افته
این جمعه هم داره سر میاد
و یه هفته دیگه می خواد با دلخوشی شروع بشه
گرچه من حالم ازش به هم میخوره
نمی دونم این روزها  هفته ها  ماه ها چقدر منو دوست دارند که از سر کچله من دست بر نمی دارند

میدونی واقعاً نمیشه آزاد شد
بالاخره یه چیزی هست که تو رو رها نمیکنه
مثلا نفس کشیدن
یا قلبت با اون صدای تاپ تاپش
یا مثلا همین زندگی
آره اینا تو رو رها نمیکنن
پس آزاد نیستی
مرگ آزادیه ؟
نمی دونم اونم خودش یه اسارت به بهشت یا جهنم، البته اگر باشه
وقتی بنده آفریده بشی هیچ وقت آزاد نیستی
یعنی آزادیت همیشه یه محدودیت هر چند کوچیک رو به دوش می کشه

فکر کردن به آزادی و فلسفه بافیه مسخره هم جمعه رو دلنشین نمی کنه
دیگه داره کم کم شارژم تموم میشه
کم کم باید بخوابم آخه فردای تکراری با یه مشت آدم تکراری با یه زمین تکراری و مهم تر از همه ، خودم ، با خود تکراری منو انتظار می کشن
چاره ای نیست باید برای تحمل تکرارها شارژ بشم

فریاد بر آرید

ایرانی یک بار دیگر فریاد کن
تاریخت و هویتت در خطر است
تخت جمشید و پاسارگاد یادگار کهن ایران را می خواهند این بار به آب وطن نابود کنند
 اسم خدمت به مردم
http://www.persianpetition.com/sign.aspx?id=12814f60-21c2-4c60-
b4de-e7eb0910f1ceبه

منجلابی به نام دنیا

خنده های مسخره
روابطی کپک زده
دهان های عنکبوت بسته
گورها دروازه های نجات اند و زایشگاه ها میلاد مصیبت
وقتی طفلی در رحمی شکل می گیرد
خرسندند که انسانی به قافله بشرییت اضافه میشود
مسخره تر از این رسمه کهنه نکبت بار که خود نیز حاصل آنم ندیدم
به وجود آمدن از آه و از یه هوس
اصلاً بشر معاصر ، حاصل شهوت تاریخ است
فرزندان میوه پدران و مادرن که میخواهند نامشان زنده بماند
هر چند خود میهمان گور می شوند
یک جدال برای بودن و کمک به حرکت بشرییت
و بیشتر در منجلاب خودساخته فرو رفتن
انسانی تقدیم زمین کردن
یک دهان و دستگاه گوارش که به مخرجی پست تر از وجود آدمها ختم میشود
یک بچه گرگ یک شغال یا شاید یک مظلوم بدبخت که باید طعمه شغال ها شود
نمی دانم
نمی دانم
این یک دور مسخره است که همین جور میچرخد و پایان نمی پذیرد
یعنی تا وقتی که قانون گرد بودن زمین درست است
تا وقتی که زمین می چرخد
تا وقتی که یه سیاره دیگر حواس نکرده زمین را بوس کند

اراجیف مسخره ای است خودم هم میدانم
ولی نه مسخره تر از این رسم منحوس
و نگاه من به بشرییت تیره تر از روز این جامعه بشری نیست

...

پشت لبانتان مثل پسر بچه های نو بلوغ به سبزی میزند گاهی هم وحشتناک تر به سیاهی
آیا الان قرن 21 هست ؟
اینجا تحجر حاکم است !!!
شناخت و عشق و امنیت همه و همه در این قبیله ارزشش به قرمز دستمال است مضحک به نظر می آید
یک معادله نامفهوم و مسخره

چراغ قرمز

پام و رو پدال فشار میدم
عقربه همین جور داره بالا و بالا تر میره
بیرون خیلی تند از کنارم میگذره
انگار زمین تند داره زیر پاهام میچرخه
نمی دونم این خیابون ته داره یا نه
دلم می خواد یه دیوار،
یه دیوار بلند،
می خوام دیوار رو بوس کنم
ضربه مغزی میشم؟
بهتر از مرض و درد و مرگ با نکبت

همین جور دارم میرم
یه صدای بلند داره باهام هم نوا میشه
(مرده میبرن کوچه به کوچه )
آی چه صدای دلنشینی است
{ یاد فرهاد و شاملو بخیر }
 
سرعت رو دوست دارم
سرعتی برای نرسیدن
برای رفتن
برای بی قراری

اون آخر یه جا چند تا چراغ قرمز روشنه
چشمم نمی بینه
دلم نمی خواد وایسم
گواهی برای ایستادنم نیست
چند تا کارگر دارن اسفالتو درست میکنن
یه تابلوبزرگ وسط خیابون عکس دو تا کارگر خسته روش
میزنم بهش پرت میشه تو آسمون

دلم نمی خواد وایسم
آخه عادت کردیم همه چراغ قرمزها رو وایسییم
نمی خوام این یکی رو وایسم
می خوام برم به سمت اون دیوار
ولی ، ولی نمی دونم
پاهام یه دفعه ترمز میکنن
چرت خیابون می پره
باز همه جا ساکت میشه
صدا میاد( کوچه ها تاریکن دوکونا بسه )
یه نفر به شیشه میزنه
پیر مرد پریده خوابیست با یه جاروی مهربون
بهم میگه جوون دلت آشوبه انگار ! ؟ سرت رو به باد میدی !!!
هیچی نمیگم
آخه می خوام، می خوام، به خودم و به باد بدم
می خوام همسفر باد بشم با همه مهربونیش
اگر باد نیومد هم سفرطوفان میشم با همه تندییش

می خوام برم
ولی چراغ قرمزه