هی قناریها انگار دیگر آواز نمیخنید
چرا در کنجه قفس بی رمق افتادید؟
آب و دونه هست در کنارتون چرا از میله ها شکوه نمی نالید
رهاتونو کشیدند بالتنو شکستند چرا فریاد نمیارید
بچهاتونو گرفتند به بیگاری کشیدند چرا آواز نمیخونید
هی کبوترها چرا پرواز نمیکنید؟
شاید به سان مرغ شده اید
آب و دونه هست در کنارتون چرا از میله ها نمینالید؟
ای کبوترهای پر بسته شده برده آدمها چرا باز به زندان باز می آیید؟
مگر اینجا پروازتون را نکشتند؟
مگر در زندان این کبوتر بازان بالتون را نچیدند؟
پس چرا باز به زندان باز می آیید؟
آزادی را برای چه نمی خواهید ؟
میدانم شما را کرده اند به دانه و لانه خویش سرگرم ولی شاید روزی آید که دیگر به زندن باز نیایید
هی پرندگان خسته این دیار آواز و پرواز را به ذهن ها تازه کنید
عادت چيزی فراتر از اينهاست... چيزی فراتر از چرا گفتن... که دليل را در نطفه خفه می کند...
عادت چيزی غمگين تر از ميله های قفس است...
خودمان کرديم... خودمان می کنيم... و فقط هم خودمان می توانيم ميله ها را بشکنيم...
...
چرا انسان اينقدر تنهاست؟
سلام .. متن قشنگی انتخاب کردی ... همیشه تو ذهنم این سوال بود که چرا انسان خودش رو داخل خودش زندانی میکنه ؟ چرا همیشه انسان احساس خوشی به خودش دست نمی ده ؟ ............... در پناه حق
سلام یه شعر بلدم توپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ
وایسا بگمش
پرنده هم قفس هم خونه ی من گذشت و شد فصل پریدن
همون دیروز تو از این خونه رفتی
ولی بقیش بلد نیستم وگرنه مینوشتمش برات
شعرت خیلی قشنگه
پرنده های قفسی عادت کردن به بیکسی. واسه اینه که دیگه کنج قفسشون حتی نای نالیدن هم ندارن دیگه . آزاد بودن همتی می خواد که هر کسی نداره .اعتماد به نفسی می خواد که پرنده های فقسی یه عمره از شون گرفته شده درست مثل بالی که چیدنش.آزاد باشی باران و پر پروازت همیشگی باشه. اعتماد به نفستو نذار ازت بگیرن اون وقت می بینی که دیگه هیچ قفسی روح تو رو نمی تونه زندونی کنه