-
خط آخر
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 19:03
دستم نمیرود بر کاغذ تا چیزی بنویسم بر سپیدی آن خسته هستم و آرام مثل یک مرده از رنج تاریخ اش در گوشه ای تاریک نشسته ام نمی خواهم نمی خواهم نور هر چند اندک بر من بتابد حرکاتم آرام شده است و سلولهای بدنم جیغ میزنند احساس میکنم به پایان نزدیکم پایان را دوست دارم زیرا که آغازش زیباست، گرچه آغاز من کریح بود، یک رسم تکراری...
-
گریه مرد
یکشنبه 9 مردادماه سال 1384 03:33
ظرف دلم نازک و نازک تر می شود ترسم از آن است که دیگر نتواند این دیواره ی نازک ، جلوی سیل اشکانم را بگیرد و من در طغیان اشکانم غرق شوم اگر شکست ،کسی خواهد بود که آن را بند زند؟ کسی خواهد بود، که آن را با مهربانی به هم بچسباند؟ تا کنون که هر رهگزری فقط تکیه های شکسته دلم را زیر پایش لگد کرده است و من چه خوش خیالم، اگر...
-
سایه
شنبه 8 مردادماه سال 1384 00:10
سرم درد میکند همه چراغها خاموش است در تاریکی و تنهایی نشسته ام نمی خواهم سایه ی خودم را ببینم بهترین راه فرار از سایه ، تاریکی است سایه سرم را روحم را به درد می آورد ولی گریزی از او نیست مثل کنه میچسبه و رها نمیکنه دلم خیلی می خواد بخوابم ولی تاریکی هم خواب رو به چشمم مهمان نمیکنه تاریکی رو دوست ندارم بیشتر دوست دارم...
-
سفال
سهشنبه 4 مردادماه سال 1384 00:32
دستانم به گل آشنا میکنم آن را می کوبم آن را کتک میزنم گل سفالم گریه می کند از خشم دستانم همچنان آن را می ورزم با یک ضربه محکم بر چرخ میگذارمش می چرخانم می چرخانم می چرخانم به سرگردانی می چرخد گلم سرگیجه گرفته است همچنان می چرخانمش دستانم را به مهر بر صورت صافش میکشم و چه زیبا این گل شکل می گیرد و چه زیبا روحی از روح...
-
دیوار بی اعتمادی
یکشنبه 26 تیرماه سال 1384 11:45
شب تار است گرگها بیدار شهر در دیواری زندانی ، دیوار بی اعتمادی همه شهر به هم غریبه نگاهی آشنا نمیابی تا آنچنان گره زنی نگاهت را، که دوست داری نگاهی به نگاهت گره خورد هیچ کسی نیست تا به تو یارای مقابله دهد آنان هم که هستند شاید فردا نباشند من هم شاید فردا نباشم ولی میدانم اگر این دیواره بی اعتمادی روز به روز بلندتر شود...
-
پرنده زندانی
شنبه 25 تیرماه سال 1384 20:14
هی قناریها انگار دیگر آواز نمیخنید چرا در کنجه قفس بی رمق افتادید؟ آب و دونه هست در کنارتون چرا از میله ها شکوه نمی نالید رهاتونو کشیدند بالتنو شکستند چرا فریاد نمیارید بچهاتونو گرفتند به بیگاری کشیدند چرا آواز نمیخونید هی کبوترها چرا پرواز نمیکنید؟ شاید به سان مرغ شده اید آب و دونه هست در کنارتون چرا از میله ها...
-
بهارم رفته از آغوش
جمعه 24 تیرماه سال 1384 17:14
پنجره می کند فریاد که ای مرغ پربسته چرا با قفس کرده سازش بهارم رفته از آغوش حصارم میشود هر روز تنگتر دلم خون از شب تار است چگونه شد ،آه آه خانه دیرینه ویران است مردند جد و پدر جدم در این آشفتگی من هستم و من آری تنها مندم من با میهن میهن از بنیان ویران است چگونه شد ،این پر بهار و پر پرنده، گشته خازن و بی پرنده چگونه شد...
-
همینجوری
جمعه 24 تیرماه سال 1384 16:34
داشتم دفتر کهنه خاطرت قدیمی اون خلوت همیشگی رو ورق می زدم تا یه چیزی پیدا کنم بیام اینجا بنویسم چیزی پیدا نشد یعنی خیلی از شعرها قشنگ بود ولی دلچسب نبود . دیدم یه مدته که اصلاً آپ نکردم گفتم بیام وحرفی بزنم . اخه ما هستیم چون حرف میزنیم هستیم چون فکر می کنیم درسته که مجبر به بودنیم چون که نمیتونیم روحمون رو از حصار...
-
زندگی مثل سیگار است
یکشنبه 12 تیرماه سال 1384 01:37
زندگی ما مثل سیگاری است که روشن میشود با هر کام مشتعل تر میشود و به پایان میرسد زندگی من آن پک آخر سیگار است مشاتعل تر و پر آه تر و گیرا تر جامم نیز خالیست چون ساقیم نیز در بند است سازم شکسته است و خار از نارفیق در گلو دارم پک آخر را به سیگارم خواهم زد و به ته سیگارهای جا سیگاری پدر بزرگم ملحق خواهم شد
-
در جهل ندانستن حال خود سرگردانم
یکشنبه 5 تیرماه سال 1384 23:14
تنهایی و فسردگی ام زیاد از حد دارد رشد می کند مثل یک غده ی سرطانی مثل یک آتش در خرمن گاه گاه تلنگری گاه گاه هوایی تازه ولی دیری نمی پاید ، این سرطان من را به کام می کشد یارای مبارزه ام نیست . راستش را بگویم تنیل شده ام و امید را فحشی به قاموس آرامش مرگ میدانم نمی دانم حالم چگونه است جهل ندانستن حال خود از هر چیز بد تر...
-
سرگردان تر از زمین
شنبه 4 تیرماه سال 1384 22:00
سرگردان تر از زمین میچرخم و میگردم براستی اگر نمی چرخید و در سکون بود نیز من اینگونه سرگردان بودم ؟ژ تو برایم ناشناخته ای - کی خواهی آمد و که هستی را نمی دانم ولی آمدنت را انتظار میکشم راستی اگر زمین زیر پای تو نیز بگردد باز من سرگردان خواهم ماند گناه زمین چیست او بنده ی خوبیست و مطیع من سرگردان و یاغی ام زمین هم که...
-
کوتاه بر باد
شنبه 4 تیرماه سال 1384 19:37
دلم به وسعت همیشه گرفته وتنگ تر از همیشه برای با تو بودن دلم میخواهد نگاهی بکنم از سر عشق حواسم نیست هوشم نیست دستم نمی رود که بنویسم هوای خانه ام گرفته است پس کجایی چرا نمیایی نمیدانم چرا باید انتظار را انقدر بکشم
-
تنهایی
شنبه 4 تیرماه سال 1384 14:44
تنهاییم بزرگ شده است همراه با من ولی رشدش از من نیز بیشتر بوده است آن لحظه که دیدم این دنیا را و آن لحظه که فهمیدم کیستم تنهاییم داشت بزرگ و بزرگتر میشد و من همچون برده ای از ترس شلاق ارباب این تنهایی بزرگ را به دوش میکشم و کسی هم نیست تا دستانم را به گرمی نگاهش بفشارد و گوشه ای از بار بزرگ من را به دوش کشد دلم هنوز...
-
دستانم خالی است
شنبه 28 خردادماه سال 1384 01:15
اکنون که قلم در دستم می چرخد دلم تهی کویر را خاطره می زند این درد دلم هست که همه طبیب ها جوابش کرده اند وقتی تنم را به خشکی کویرمی سایم و لبانم را به لبان آتشینش می گذارم دردش را با همه وجود خسته ام حس می کنم ولی کدامین رهگذر کدامین مسافر لحظه ای بر سینه ی سترگ من می ایستدو گوشش را به قلبم می نهد تا از صدای شنیدنش...