-
کلاس
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 00:08
کلاس شروع استاد پر حرف است blue tooth عشوه های فک خری پر کف نهار من امروز اشغال بود سیگار چسبید معرفت هنوز هست
-
عروسک بازی
دوشنبه 14 آذرماه سال 1384 00:05
قلقلک نوشتن از یاد رفته ای نمی خواهم بازگشتت را عروسک بازی را بلد شده ام گاهی هم دکتر بازی را
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 00:30
دگالنشور تیک مادر درد پدر خوشحال من گریه چشم باز آفتاب بیدار زندگی شروع دگلنشور تاک مادر گریه پدر گریه من خفته چشم بسته آفتاب خاموش زندگی پایان پی نوشت : دگلانشور : همون دکمه هه هست رو دوربین عکاسی که وقتی فشارش میدی عکس گرفته میشه آفرین بچه خوب راستی من همیشه املام ضعیف بوده
-
باران
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 00:18
هوا نشخوار می کنم و علف را زیر پاهایم له من از رفتن بازگشته ام اکنون آسمان من را نگاه میکند همچو گاو میشی که میخواهد به گوساله اش شیر دهد من محتاج بارانم بارن بارن
-
اتوبان
یکشنبه 6 آذرماه سال 1384 00:05
اتوبان های شهر شما گوشهایم را میگیرد دلم هوس دشت های سبز پر علف بچگی کرده است یک شکم سیر علف پر نشخوار
-
بالا
شنبه 5 آذرماه سال 1384 23:59
بالای شهر بالاترین طبقه بیشترین پا در پرواز همه به بالا می روند دیروز دختر بچه ی گرسنه به نانی می گفت : خدا همیشه با بالایی ها هست راستی تو میدانی خدا کجاست ؟
-
شعر تکراری
شنبه 5 آذرماه سال 1384 23:45
حوصله شعرم سر رفته است شعر خواندنم نیز به همین رسم شعر : همین شعر همه خوان و تکراری پایان شعر کجاست آغازش یادم نیست وزن و قافیه نداشت و بند اسارت نکشید حوصله زندگی ام سر رفته است زندگی: همین شعر همه خوان تکراری
-
نمی دانم
جمعه 4 آذرماه سال 1384 02:01
صندلی خالی انتظار تصاویر تکراری آدمک ، بازیگر اختیار ، جبر چه گونه باید زیست ؟ کس نمی داند و نمی دانم ، تکراری ترین تصویر زندگی
-
زخم سر باز
جمعه 4 آذرماه سال 1384 01:59
یک زخم سر باز هوس یک پشه خیابانی ، صدای خش خش پاییز ، زیر چرخهای بی اعتنایی من میروم هوس یک مرگ مرا به سوی خویش می کشد
-
فیلم
جمعه 4 آذرماه سال 1384 01:57
غروب بی حس پاییز بادی سرد صدای تیک تاک عصای پیر مردی منتظر مادری مضطرب فرزندی پر گریه ایستگاه خلوت است قطار بدون تاخیر صدای سوت ایستگاه خالی صدای شکستن استخوانی زیر سوت دوّم گم می شود رفتن آسان است .......................... تصویری از یک فیلم فیلم ها واقعی اند ؟
-
چای
جمعه 4 آذرماه سال 1384 01:52
یک لیوان پلاستیکی هندل باید زد تا چایی رنگ بیاید میخواهم یک سیگار تازه نفس روشن کنم مگر این باد مزاحم میگذارد ؟ نفس با دود آه ، حالم از نگاه این مانکن ها به هم می خورد میکشم یک نخ با چای
-
اتوبوس
جمعه 4 آذرماه سال 1384 01:47
مستقیم فقط میرود تنم میلرزد ، از پستی و بلندی جاده صندلی کناری ام خالی است باریکه آفتاب بر چشمم میبارد صدای مزاحم نجواها ، یکنواخت دور موتور را می شکند . گاهی هم دنده ای و معکوسی من دارم میروم
-
زنده ولی مرده
شنبه 21 آبانماه سال 1384 00:34
یخچال میخواهد استفراق کند و مستراح بوی شاش پسر بچه 12 سالیه ای را میدهد که مادرش به او یاد نداده که بنشیند بر سنگه افکار ذهن من کثافت زده ی ایام است و بدنم پر از کرمهای درشت خال دار که صبر ندارند تا من بمیرم من گویی زنده ولی مرده ام
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 مهرماه سال 1384 12:27
امروز اطاقم را عوض کردم از ان محبس همیشه بی نور بی هوا نجات یافتم اینجا پنجره رو به حیاط باز میشود و خورشید تا آخرین لحظه روشنی اش میهمان اطاق میماند پنجره با دیافراگم باز نور میگیرد و شاتر روی B قفل شده است و سوژه این عکس منم . من سفیر تنهایی زمین با یک صندلی در برابر خورشید اکنون سایه ی خود را له کرده ام و با لبخندی...
-
نان غفلت
جمعه 8 مهرماه سال 1384 15:26
هوای نیمه سرد پاییز افتاب ملایم بر تن درختان برگهای خسته از نوازش باد آرام بر زمین فرو می آیند صدای عبور عابر خسته صدای خش خش پیر مرد جارو به دست که می خواهد پاییز را از تن خیابان پاک کند دل آدم را حسابی به غربت زمستان خوش میکند به وسعت سرما از پشت پنجره ی مه گرفت به شلغم خوردن در بستر سرما خوردن فصول دل خوش کنک به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 6 مهرماه سال 1384 23:19
ره دراز است و پایم خسته شب دراز است و من بی خواب اشک در حلقه چشمانم میچرخد و من در سرگردانی روز مرگی
-
پاییز
جمعه 1 مهرماه سال 1384 17:56
تابستان در گذر است اتش و گرما و عطش نیز مانند آدمها میروند همه میروند ثانیه ها ساعت ها روزها ماه ها فصلها و سالها و ... نمی دانم . هر چه فکر کردم انگار همه چیز محکوم به رفتن است و راهی دیگر نیز جز رفتن نمی ماند گرچه ماندن دل آدم را می پوساند و همچو آب ، گندیده میکند دلم برای غربت رفتن ها می سوزد تابستان با غربتی پاییز...
-
پنجره
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 23:42
حس مرگ داره بهم دست میده گمون کنم علتش هوای خفه این غار باشه به جهنم مرگ هم یه چیز غیر تکراری هست می خوام با خودم تو پنجره برم ، چه لذتی هست به آزادی هوای خنک بالکن پیوستن از مرگ نمیترسم ، میترسم اونجا بد تر از اینجا باشه پاک خل شدم دوربینم رو که دزدیدن انگار که عینکم افتاد و شکست دیگه هیچ عینکی به چشمم نمیاد خودم ،...
-
...
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 23:36
سرم درد میکنه مثل دلم وقتی که بچه بودم ظهر تابستان کوچه آرامش نداشت از دست صدای نجوایم مرد همسایه ی زیرپیرهن پاره بهم گفت :مگه دلت درد میکنه بچه این جور داد میزنی من داشتم برای خودم آواز میخوندم الان هم دلم درد می کند مثل سرم بازپرس بهم میگه : مگه سرت درد می کرد که هوس آزادی کردی زندون سردردت رو خوب میکنه من داشتم از...
-
آرزو
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 12:15
بعضی شبا که میخوام بخوابم آرزو میکنم کاش هیچ وقت دیگه صبح نشه کاش هیچ وقت این آفتاب با یه لبخند مسخره و ملیح نیادو مهمون این حیاط یخ زده نشه کاش هیچ وقت دیگه روزی برای شروع کردن شروع نشه کاش هیچ وقت دیگه صبح نشه
-
انتخاب واحد
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1384 02:21
روز مرگی های تکراری باز به یک نقطه دردناک نزدیک می شود بابام میگه دانشگاه داره شروع میشه ، ناراحتی؟ میگم دانشگاه خوبه فقط امتحاناش هست که تو رو می خواد به سیخ بکشه !!! رنجی است بسیار بزرگ، بزرگ و مسخره آنگاه که امتحان تو را آن قدر دوست دارد که صبر نمی کند،می خواهد تو را زود تر ببیند و شب وصالش چه زیباست و انسان چه...
-
جمعه تکراری
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 00:13
از پنجره به بیرون نگاه میکنم هوا گرفته است و خورشید هنگامه ی غروب از پس ابرهای خاکستری پنهان است صدای سکوت به وضوح شنیده میشود گاهی هم زوزه بادی در سرسرای خلوت من حوصله ام سر رفته است وآتش تنهایی را نمی توانم کم کنم ملاغه هم نیست که از ظرف وجودم حوصله ام را خالی کنم جمعه با هوای گرفته و زجر آورش و عصر بی تحرکش که آدم...
-
فریاد بر آرید
پنجشنبه 10 شهریورماه سال 1384 22:55
ایرانی یک بار دیگر فریاد کن تاریخت و هویتت در خطر است تخت جمشید و پاسارگاد یادگار کهن ایران را می خواهند این بار به آب وطن نابود کنند اسم خدمت به مردم http://www.persianpetition.com/sign.aspx?id=12814f60-21c2-4c60- b4de-e7eb0910f1ceبه
-
منجلابی به نام دنیا
چهارشنبه 9 شهریورماه سال 1384 00:01
خنده های مسخره روابطی کپک زده دهان های عنکبوت بسته گورها دروازه های نجات اند و زایشگاه ها میلاد مصیبت وقتی طفلی در رحمی شکل می گیرد خرسندند که انسانی به قافله بشرییت اضافه میشود مسخره تر از این رسمه کهنه نکبت بار که خود نیز حاصل آنم ندیدم به وجود آمدن از آه و از یه هوس اصلاً بشر معاصر ، حاصل شهوت تاریخ است فرزندان...
-
...
جمعه 4 شهریورماه سال 1384 20:07
پشت لبانتان مثل پسر بچه های نو بلوغ به سبزی میزند گاهی هم وحشتناک تر به سیاهی آیا الان قرن 21 هست ؟ اینجا تحجر حاکم است !!! شناخت و عشق و امنیت همه و همه در این قبیله ارزشش به قرمز دستمال است مضحک به نظر می آید یک معادله نامفهوم و مسخره
-
چراغ قرمز
پنجشنبه 3 شهریورماه سال 1384 00:39
پام و رو پدال فشار میدم عقربه همین جور داره بالا و بالا تر میره بیرون خیلی تند از کنارم میگذره انگار زمین تند داره زیر پاهام میچرخه نمی دونم این خیابون ته داره یا نه دلم می خواد یه دیوار، یه دیوار بلند، می خوام دیوار رو بوس کنم ضربه مغزی میشم؟ بهتر از مرض و درد و مرگ با نکبت همین جور دارم میرم یه صدای بلند داره باهام...
-
دیگر انگار اصلاً نیستم
یکشنبه 30 مردادماه سال 1384 00:16
ذهنم عنکبوت بسته و چشمانم اسیرخواب اکنون ساعت 12 است عقربه ها بر هم افتاده اند انگار عقربه دقیقه شمار تاب تحمل آغوش ساعت شمار را ندارد نمی تواند همراه آن بماند فقط یک رهگزر است که گاهی هم آغوشش می شود جالبه فضای کهنه ساعت روی دیوار خسته از گردش زمان فضای گرفته اطاق من خسته از سرگردانیه من به سان گاو گیج در پی علف نه...
-
جای خالی
دوشنبه 24 مردادماه سال 1384 01:18
یک صندلی در کنارم هست صندلی را به دوش میکشم همیشه و همه جا یک جای خالی کنار عکسم بر طاقچه کنار اسمم بر دفتر و کنار خاطرتم در تاریخ همیشه یک جای خالی هست مثل امتحان های مدرسه ولی این جای خالی را کسی نمی تواند پر کند انگار کسی نمی داند جواب این جای خالی چیست من منتظر جواب نمی مانم من انتظار را دوست ندارم پس این صندلی...
-
کابوس
یکشنبه 23 مردادماه سال 1384 11:32
زمین می چرخد و مانند گلوله برفی از بالای کوهی پایین می آید وسعت قضیه قابل درک نیست سرم می ترکد از دور می بینم انار زمین تنها نیست گلوله های همسان آن نیز هستند یک یورش همه با هم می افتند و من از دور نگاه میکنم و میلرزم من را راه گریزی نیست نمی توانم درست توضیح دهم خیلی وحشتناک است وقتی زمین به دنبال تو می آید تا تو را...
-
جهنم
جمعه 14 مردادماه سال 1384 23:33
هوا گرم است هر روز گرم تر زمین به سان کره ای گشته است سوزان به سان جهنم پیرمردی دیروز از کنارم به آرامی رد شد و حرفی زد در حالی که پیشانیم عرق گرما می ریخت گفت جوان میدانی، چرا هواگرم است ؟ گفتم بله پدر جان !!؟ -گفت مردم تقاص گناهان خویش را در زمین پس میدهند باز گفتم چی پدر جان!!؟ -گفت دنیا جهنمی شده است برای زندگان...