یلداهای انتظار

یلدا که می آید با گیسوی سیاه بلندش خاطرات انتظارت باز زنده می شود
یادت هست تو هنوز رفتنت را ؟
یاد می آوری ، آنگاه که گفتی بی تو نیز می توانم بروم ؟
یادت هست رفتنت را ؟ یادت هست ؟

از یاد نبرده ام گریه های زیر باران را
گریه های بی همگان را
یادت هست ؟ نمی دانم

اکنون وطن من را ترک گفته ای
ولی دریغ نمی دانی وطن غربت گشته بی تو

شعارهای اپیدمی می دهم اناگر
ولی تو را دور از همه ی ، همه گیر های عالم دوست داشتم
یادت هست ؟ نمی دانم

ولی من به یاد دارم
در بهار آمدی . تابستان رفتی
یلداها انتظارت را کشیدم
ولی نیامده رفتی
ولی نیامده رفتی

زیاده گویی میکنم از غم های گذشته
استاد می گفت به تکرار میرسی وقت پر حرفی
غم روزهای بی تو

خیلی وقت است رفته ای
میهمان زیاد داشته ام
میزبان بدی نبودم
ولی میهمان ها دل زنک اند
دل بریده از اشتیاق

حس رفتن با چمدان کهنه در جاده ی خلوت
مثل فیلم های تکراری
همه چیز مثل هم است و بی فرق
من دیگر انتظار را نمی کشم

شاید بیایی
یا یکی دیگر بیاید
باز نمی دانم
ّ
الان حس تکرار خاطرات گذشته چشمانم را بارانی کرده
و یلدای دی نقاب خوبی است
نظرات 2 + ارسال نظر
سفر کرده چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:49 ب.ظ http://safarkarde.blogsky.com

چشمات پر از نور باشه عزیز و دلت دریا ....
فعلا

[ بدون نام ] چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:57 ب.ظ http://bood.co.sr

هر وقت کلمه ها می خوابند صدای دلشوره جهان را میشنوم ...باید حرف بزنی تا کبوترها عاشق بمانند ...باید شعر بخوانی تا من بیدار بمانم ...باید نگاه کنی تا ستاره ها جوان بمانند ...باید !



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد