جمعه تکراری

از پنجره به بیرون نگاه میکنم
هوا گرفته است و خورشید هنگامه ی غروب از پس ابرهای خاکستری پنهان است
صدای سکوت به وضوح شنیده میشود
گاهی هم زوزه بادی در سرسرای خلوت
من حوصله ام سر رفته است وآتش تنهایی را نمی توانم کم کنم ملاغه هم نیست که از ظرف وجودم حوصله ام را خالی کنم
جمعه با هوای گرفته و زجر آورش و عصر بی تحرکش که آدم و به شب دلخوش میکنه
در پس هفته های تکراری جمعه ها مثل یه ناسزا هستن
که تحملش سخت تر از اونه که فکرش رو میکنی، حتی از کتک خوردن سخت تر
این آفتاب داره کم کم پایین و پایین تر می افته
این جمعه هم داره سر میاد
و یه هفته دیگه می خواد با دلخوشی شروع بشه
گرچه من حالم ازش به هم میخوره
نمی دونم این روزها  هفته ها  ماه ها چقدر منو دوست دارند که از سر کچله من دست بر نمی دارند

میدونی واقعاً نمیشه آزاد شد
بالاخره یه چیزی هست که تو رو رها نمیکنه
مثلا نفس کشیدن
یا قلبت با اون صدای تاپ تاپش
یا مثلا همین زندگی
آره اینا تو رو رها نمیکنن
پس آزاد نیستی
مرگ آزادیه ؟
نمی دونم اونم خودش یه اسارت به بهشت یا جهنم، البته اگر باشه
وقتی بنده آفریده بشی هیچ وقت آزاد نیستی
یعنی آزادیت همیشه یه محدودیت هر چند کوچیک رو به دوش می کشه

فکر کردن به آزادی و فلسفه بافیه مسخره هم جمعه رو دلنشین نمی کنه
دیگه داره کم کم شارژم تموم میشه
کم کم باید بخوابم آخه فردای تکراری با یه مشت آدم تکراری با یه زمین تکراری و مهم تر از همه ، خودم ، با خود تکراری منو انتظار می کشن
چاره ای نیست باید برای تحمل تکرارها شارژ بشم

نظرات 3 + ارسال نظر
علی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:24 ق.ظ http://yahoo-messenger.blogsky.com

سلام
اولش آدم با یه ذوق سرشاری به استقبال آخر هفته میره مخصوصا اگه مناسبتی باشه مثل امروز. بعد تا چشم به هم میزنه همه چیز رو تموم شده میبینه و این برای همه شادیها صدق میکنه...

خوشحال میشم به من که تازه شروع کردم سر بزنی

مجتبی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:46 ق.ظ http://mojtabaonline.blogsky.com

وبلاگ جالب داری . نظرت درباره تبادل لینک چیه؟

اقا مهدی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:56 ق.ظ http://bood.blogsky.com

سلام
سلام به تو که تمام خوبی ها در تو خلاصه شده است
تقدیم به تو که در شهر چشمانت نفس ملکوتی ترین دوستیها را یافتم
روایت دوستی بس طولانی است وبرای توانایی گفتار در این مبحث کوتاه نا گفتنی می باشد
از من می خواهی
که انچه در دل دارم بر این صفحات ببخشم ولی احساس درونیم را نمی توانم با هیچ لفظی به تصویر کشم زیرا که دوستی احساس پیوستگی قلبهاست زمانی چون خورشید در افق ضمیرم طلوع نمودی وبا لبخندی پر طراوت هنگام پر اشوب دریای دلم را به رود خانه محبت مبدل ساختی ونوای دلم را فرح بخشیدی
ای دوست امیدوارم که در وقایق شونات زندگی خوش وخرم باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد