کابوس

زمین می چرخد
و مانند گلوله برفی از بالای کوهی پایین می آید 
وسعت قضیه قابل درک نیست 
سرم می ترکد 
از دور می بینم
انار زمین تنها نیست
گلوله های همسان آن نیز هستند
یک یورش همه با هم می افتند
و من از دور نگاه میکنم و میلرزم
من را راه گریزی نیست
نمی توانم درست توضیح دهم
خیلی وحشتناک است
وقتی زمین به دنبال تو می آید تا تو را له کند
و تو هر چه میدوی نمی توانی نمی توانی فرار کنی
اصلاً انگار پاهایت دیگر قدرت ندارند
بعضی وقت ها هم آنقدر تند میدوی ولی باز افاقه نمی کند
 
محمد
محمد
محمد

صدای مادرم هست
با یک لیوانه آب
و نگاهی سراسر عشق و امید و اضطراب

میخوابم دوباره به آسانی یک لیوان آب خوردن

از این کابوس که از همیشه تا اکنون با من است  دیگر نمی هراسم
چون می دانم زمین را گریزی نیست
آنگاه که می خواهد تو را در آغوش گیرد و تو میدانی زیر بار سنگینه تاریخش له میشوی

نظرات 2 + ارسال نظر
مینا یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:38 ب.ظ

وقتی حقیقت اشیا را دریابی و به حقیقت خود برسی و بدانی که ناگزیر از پذیرفتن واقعیات (شاید ناخوشایند)هستی.هراست را به نسیم می سپری و قبل از آنکه زمین تو و خواسته هایت را له کند بال می گشایی و به اوج دلخواهت می رسی. خوشحالم که ترست از کابوس شبانه ی زمین و زمان به آب خوردنی از سرت پرید.

ندا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ق.ظ

kheili ziba bood mesle hamishe

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد