پنجره می کند فریاد که ای مرغ پربسته چرا با قفس کرده سازش
بهارم رفته از آغوش
حصارم میشود هر روز تنگتر
دلم خون از شب تار است
چگونه شد ،آه آه خانه دیرینه ویران است
مردند جد و پدر جدم در این آشفتگی من هستم و من
آری تنها مندم من با میهن
میهن از بنیان ویران است
چگونه شد ،این پر بهار و پر پرنده، گشته خازن و بی پرنده
چگونه شد ،این جنگل سبز، گشته کویره خشک و بی آب
چگونه شد ،آه آه آن همیشه آفتاب ،گشته چنین شب تار
من هستم، من، تک و تنها میکنم فریاد فریاد
صدایم تک، تک و تنهاست
سکوتش پر وحشت و رعب آساست
گهی هم، هم فریادی هست با من ولی شب ناجوانمردانه تار است
سحر پایان این شب ها نزدیک
من هم لیک الان تک و تنها ولی فردا هستنند هم فریادها
هییییییییییییییییییییی من اول شدمممممممممممممممم بعد از عمری (نودونه بوقی) شعرت خیلی خوشگله از اینا به ما هم بده برا وبلاگمون بزنیم قشنگ بشه خیلی قشنگ بود دستت طلا فعلا
سلاممممممممممم
مثل همیشه خوب بووووووووووود
موفق باشی
سلام داداش محمد وبلاگ قشنگی داری شرتم که عالیه موفق باشی به منم سر بزن خوشال میشم
شب تاریک و ره باریک و بیم موج و گردابی چنین حایل...
چاره ای نیست... باید دل رو به دریا زد و رفت... وگرنه می مانم و مرداب می شوم...
باید دل را دریا کرد و رفت...
راستی! حایل با ح نیست... با ه است...
تصحیح می کنم: هایل
سلام به نظر من عالی بود و هست دستتون درد نکنه موفق باشید